سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتن یه دوست خوب لازمه

حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی

بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی

در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت

تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى

می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،

 حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى

بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران

در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی

آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم

با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى

عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى

از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى


نوشته شده در یکشنبه 90/11/2ساعت 11:1 عصر توسط روژینا نظرات ( ) |


بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب


نوشته شده در سه شنبه 90/10/20ساعت 2:10 عصر توسط روژینا نظرات ( ) |

 

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با در یافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست

دل من که به اندازه ی یک عشقست

به بهانه های ساده ی خوشبخت

ی خود می نگرد

به زوال زیبای گل ها رد گلدان

به نهالی که تو در با

غچه ی خانمان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازه ی یک پنجره می خوانند


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/8ساعت 4:58 عصر توسط روژینا نظرات ( ) |



در من ترانه های قشنگی نشسته اند



انگار از نشستن  ِ بیهوده  خسته اند



انگا ر سالهای زیادی ست  بی جهت



امید خود به این دل ِ دیوانه  بسته اند



ازشور و مستی  ِ پدران ِ گذ شته مان



حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...



من باز گیج می شوم از موج واژه ها



این بغضهای تازه که در من شکسته اند



من گیج گیج گیج ،  تورا شعر می پرم



اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند


نوشته شده در سه شنبه 90/7/19ساعت 2:24 عصر توسط روژینا نظرات ( ) |

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ?جهان را باهمه زیبایی وزشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان ولرزان ?دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین وآسمان را واژگون، مستانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه ?چند بزمی ?گرم عیش ونوش می دیدم ?نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم ?نه گوش از بهر استغفار این بیداد

 

گرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه صد دانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه  می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپای وجود بیوفا معشوق را پروانه می کردم . 

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف عامی زبرق فتنه این علم آدم سوز مردم کش ?بجز اندیشه عشق و وفا معدوم  هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیزی نابجا ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد .

 

گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد!

 

چرا من جای او باشم ؟همین بهتر که او جای خود نشسته و تاب وتماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ?وگرنه من بجای او چو بودم ?

 

یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم ؟؟؟!!!...

 

عجب صبری خدا دارد!!!!!!!

 

عجب صبری خدا دارد!!!!!!!


نوشته شده در یکشنبه 90/7/17ساعت 2:23 عصر توسط روژینا نظرات ( ) |


Design By : Pichak